سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل دردهای یک آدم وی آی تیست

شعر: ایران من

پنج شنبه 88 آذر 19 ساعت 11:47 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم
و بذکر مولانا صاحب الامر و العصر عج

ایران من، بلات مهل بر سر آورند
مگذار در تو اجنبیان سر بر آورند
در تو مباد میهن مستان و راستان
تزویر را به تخت به زور زر آورند
چیزی نمانده است که فرزندهای تو
از بس شلوغ، حوصله ات را سر آورند
همسنگران به جان هم افتاده اند و سخت
در تو مباد حمله به همسنگر آورند
با دست دوستی نکند راویان فتح
از آستین خویش، برون خنجر آورند
فرزانگان شیفته ی خدمتت مباد
تشنه ی مقام، بازی قدرت در آورند
تا حل کنند مشکل آسان خویش را
چیزی نمانده اجنبی داور آورند
وجدان بس است، داور ایرانی نجیب
شاهد نیاز نیست که در محضر آورند
در تو برای هم، وطنِ مردِ من مخواه
یاران روزهای خطر لشکر آورند
بردار و در کلیله و دمنه بخوان مباد
در تو بجای شیر، شغالِ گر آورند
در تو مباد مکر شغال و صدای گاو
همسر شوند و حمله به شیر نر آورند
نه نه مباد باز امیر کبیر من
بهر گشودن رگ تو نشتر آورند
ساکت نشسته ای وطن من سخن بگو
چیزی نمانده حرف برایت در آورند
در تو مباد جای بدنهای نازنین
از آتش مناظره خاکستر آورند
نه، نه، مباد مغز جوانان خوراک جنگ
فرمان بده که کاوه آهنگر آورند
همسنگران به جان هم افتاده اند و گرم
تا نان، برای مردم ناباور آورند
مردم که آمدند به اعجاز رأی خویش
از لجّه های رنگ برون گوهر آورند
ایران من بلند بگو، ها، بگو، بگو
مردم نیامدند که چشم تر آورند
مردم نیامدند که بر روی دستها
از هجم سبز، دست گل پر پر آورند
مردم نیامدند که از انفجار سرخ
از خون عاشقان وطن ساغر آورند
مردم نیامدند خدا را عوض کنند
مردم نیامدند که پیغمبر آورند
مردم نیامدند دو دسته شوند و باز
حمله به هم به دمدمه سرتاسر آورند
مردم نخواستند بساتی به هم زنند
مردم نخواستند که نامی بر آورند
مردم که پاسدار شکست و درستی اند
ناظر به هرچه خیر و به هرچه شر آورند
مردم که داوران کهنسال و کاهنند
نه مهره های پوچ که در شش در آورند
مردم که آمدند کتاب و کلاس را
از پایتخت جانب آبیدر آورند
مردم که آمدند چراغ امید را
در ظلمت شبانه به هر معبر آورند
آیینه ی تمام قد عشق، پیش تو
یاران چگونه سر ز خجالت بر آورند
این شاخه های سر به درِ ریشه در خزان
در محضر بهار چه بر گُبّر آورند
نامحرمان خلوت انس تو، با چه رو
ایران من دوباره تو را در بر آورند
من عاشقانه شاعرم و شاعر وطن
بیرون مرا مخواه که از چنبر آورند
اسفندم و به پای تو بی تاب سوختن
چشم من از تو دور، بگو مجمر آورند
من رأی داده ام به تو و میدهم به تو
از کاسه چشمهای مرا گر در آورند

مرتضی امیری اسفندقه
دیدار شعرا با رهبر - 14/6/1388

 



  • کلمات کلیدی : ایران، شعر، امیری اسفندقه
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    درفشان

    یکشنبه 88 آبان 24 ساعت 9:24 عصر


    بسم الله الرحمن الرحیم
    و بذکر مولانا صاحب الامر و العصر عج

    احسان درفشان هم رفت. امروز ساعت 6 عصر بلیط داشت. دیشب هم شیرینی فراغ التحصیلیش رو داد.
    انشاالله خیره.

    یا علی



  • کلمات کلیدی : نوشتن، درفشان
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    ما از یار ماندگان

    دوشنبه 88 آبان 18 ساعت 6:58 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم
    و بذکر مولانا صاحب الامر و العصر عج

    ما از یار ماندگان

    وقتی کسی، تو را نبیند.
    وقتی تو، کسی را نبینی.
    وقتی تو، خودت را نبینی، و وقتی کسی، کسی را نبیند...

    ماجرای ما زمینگیران و خستگان، روایت آنیست که هم می خواهد از پی کاروان برود، و هم می خواهد بیاساید؛ آن دویدن می خواهد، و این لَمیدن. این است که لَختی میدویم، و لَختی می نشینیم. و این است که همه اش جامانده ایم و همه اش خسته ایم...
    اللهم ثبِّت اَقدامنا...
    یاعلی


  • کلمات کلیدی : درد دل
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    رابطه چای و مطالعه و پژوهش!!

    دوشنبه 88 آبان 18 ساعت 5:6 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم
    و بذکر مولانا صاحب الامر و العصر عج
    رابطه چای و مطالعه و پژوهش!!
    *دیشب رفتیم خونه شمس. هرچند خانمش نبود، ولی باز هم به اندازه کافی هم از شمس، و هم از رئیسی که الآن همسایه شمس هستش، آبرو ریختم... جاتون خیلی خیلی خالی!
    **امروز برنامه زیارت عاشورای صبح ها، تو الغدیر دوباره شروع شد الحمد لله!
    ***عصری هم اومدم دکّون، حقیقتش مهمترین چیزی که بهش فکر می کردم، چایی بود که حاج آقا سبحانی میذاره! بدجور خرابش بودم، ولی خبری نبود. داشتم قضیه رو فراموش میکردم، که... الآن نشستم توی مطالعه و پژوهش، احسان درفشان هم از چایی گفت و خلاصه داغ ما تازه شد.
    گفتم بنویسمش. احسان گفت بعدش هم جواد زارع میاد میگه خاک تو سرت با اون فضا شناسیت، این رو بایست تو فوق برنامه مینوشتی، نه مطالعه و پژوهش!!
    خلاصه اینکه گفتیم برای این که بگیم زنده ایم هنوز، یه چیزی گفته باشیم.
    هر وقت هم دارید چایی میخورید یادی از ما کنید!
    یا علی


  • کلمات کلیدی : نوشتن
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    دل درد؟! : نوشتن؛ صرفاً برای نوشتن(؟!!)

    سه شنبه 88 مهر 28 ساعت 9:37 عصر

     

    بسم الله الرحمن الرحیم
    و بذکر مولانا صاحب الامر و العصر(عج)

    (این متن را یکشنبه شب توی دکون نوشتم)

    نوشتن؛ صرفاً برای نوشتن(؟!!)

    سلام علیکم؛
    باز هم به رسم عادت تقلیدی، با "بسم الله" و "بذکر مولانا" شروع کرده ام. تظاهر بد نیست، که خوب هم هست؛ اما "خدا کند شما در مسلمانی خود ریا نکنید!" انشاءالله خودش رنگ نوشته را به رنگ کلام آغازش درآورد.

    خیلی پُر نشدم که بگم که دیگه نمی تونم نگم! ولی از حرف - بیاد بیاورید تفاوتهای حرف و عمل را!- خالی هم نیستم. چند وقتی هست که قصد نوشتن دارم و نمیشه. نمیدونم شاید متن آقا جواد بی تأثیر نباشه در اینطور بلبل زبون شدن - البته بنده تا یاد دارم چانه ام فعال بوده، ولی نه از نوع قلمیش!-؛ ولی ننوشتنم برای آن بود که حرفم را حرف نمی دیدم، و هنوز هم...

    همین است که در خودِ این نوشته شک دارم. آیا نوشتن برای نوشتن درست است؟! پس "هرگز جز برای خدا کاری مکن"...؟! نمیدونم. شاید هم نوشتنم صرفاً برای نوشتن نباشد... الله اعلم! ...و هو الغفور الرّحیم.

    دنبال جایی بودم که مناسب باشد برای ترکیب کاغذ و مداد**. اما نمدونم چی شد که آخرش کارم کشید به "فوق برنامه"؛ که اصلاً بهش فکر(!!) نکرده بودم. البته جای دِنجیست چون این وسط که نشستم خیلی هم پیدا نیستم***! عکس حاج والی روی یخچال، که سرش هم پایین انداخته و نگاه هم نمی کند. شاید برای جهادی!! که دارم ادا می کنم و شاید برای جهادی که باید قضا کنم. فکر کنم اینطور وقتها باید "ما فی الذّمّ" خواند. رساله هم که دم دست نیست، پس طبق معمول بیخیال. راستی تا یادم نرفته، بچه ها (البته آنها با آن همه ریش و ... فقط بچه ی مامانشان می توانند باشند) نصفه شب جمعه از جهادی بازفت برگشته اند. من هم که برایشان دعا می کردم. بالاخره سنگر دانشگاه نباید خالی میمانند!

    اون بالا توپهای والیبال و فوتبال هنوز هم... خاک می خورند! فوق برنامه ایش که من باشم، باید هم...

    این جلو هم روی فایل هنوز دست نوشته ی "پیرغلام حاج حسین خرازی؛ علی اکبری" جلب توجه می کند. البته من فقط یک بار حاجی رو زیارت کردم، چی فکر کرده بودیم، چی دیدیم! (من یکی با تیپ و هیکل و قیافه امیر طباطبایی تو ذهنم بود؛ به ریش نیست، به ریشس! (البته سوءتفاهم نشه، منظورم جسارت به حاج امیر نیست)) این طرف محمد بروجردی نشسته بین کردها؛ با همون خنده مِعروف. ولی عجب صدای گرمی داره. نمی دونم فکرش رو میکرد یه روزی رفقاش کارشون به اینجا بِکِشه؛ عطریانفرِ گروه توحیدی صف کجا، حالا...

    آخ آخ آخ! من چقدر مست این یکیشم. چه صفایی داره. عجب بوسه ای میزنه پیچک به دست حضرت امام. خدا رحمتش کنه و درجاتش رو بالاتر ببره (هم حضرت امام رو، هم شهید پیچک رو، هم همه ی اونهایی رو که یار امام عصرخودشون بودند، و هم عکّاس رو)

    طاقچه پنجره هم که چیز خاصی برای گفتن نداره، اما برای خوردن...

    البته عکس سید مجتبی هاشمی رو روی فایل یادم رفت. بالای سرم هم که عکس حاجی ضابط. نمی دونم چرا داره حال نوشتنم دوباره خراب میشه (حالا بمونه که خود متن رو به موته) این کنار من هم که کارتونهای تازه رسیده "دا". حالا یک سؤال، من اینجا چی کار می کنم؟! نمی دونم چرا یاد محمد میرزایی افتادم که وقتی سال صفری بودیم، برای پیچوندنم میگفت در الغدیر دارن شتر تو شیشه میکنن، برو تماشا!! خودمونیم، سال صفری هم حالی داره ها! باید برم. حاج علی رهبر اومده دکون برای جلسه اخلاق. برمی گردم.

    .....................................................................................

    و لا تُدهِنوا فَیَهجُمَ بِکُمُ الإدهَانُ عَلَی المَعصیه ****
    إدهان از دَهن به معنی روغن میاد. کلیتش یعنی شیره سر خودتون نمالید برای توجیه گناه و ... که این شما رو به سمت گناه و معصیت میبره.

    اما اون سؤال که پرسیدم من اینجا چی کار میکنم. یه جَنبَش اینکه خُب، اینها عکس هستند! تازه شمر هم توی کربلا بود! خُب...

    یه جنبه دیگش هم برای من میشه:

    قَدْ عَلِمَ السَّرائِرَ، وَ خَبَرَ الضَّمائِرَ. لَهُ الاِْحاطَةُ بِکُلِّ شَىْء، وَ الْغَلَبَةُ لِکُلِّ شَىْء، وَ الْقُوَّةُ عَلى کُلِّ شَىْء. فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُ مِنْکُمْ فِى أَیّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ إِرْهاقِ أَجَلِهِ، وَ فِى فَراغِهِ قَبْلَ أَوانِ شُغْلِهِ، وَ فِى مُتَنَفَّسِهِ قَبْلَ أَنْ یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ، وَلْیُمَهِّدْ لِنَفْسِهِ وَ قَدَمِهِ، وَ لْیَتَزَوَّدْ مِنْ دارِ ظَعْنِهِ لِدارِ إِقامَتِهِ.
    فَاللهَ اللهَ أَیُّهَا النّاسُ فِیمَا اسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتابِهِ، وَ اسْتَوْدَعَکُمْ مِنْ حُقُوقِهِ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثًا، وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدًى، وَ لَمْ یَدَعْکُمْ فِى جَهالَة وَ لا عَمًى، قَدْ سَمّى اثارَکُمْ، وَ عَلِمَ أَعْمالَکُمْ، وَ کَتَبَ اجالَکُمْ. وَ أَنْزَلَ عَلَیْکُمُ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلِّ شَىْء، وَ عَمَّرَ فِیکُمْ نَبِیَّهُ أَزْمانًا، حَتّى أَکْمَلَ لَهُ وَ لَکُمْ فِیما أَنْزَلَ مِنْ کِتابِهِ دِینَهُ الَّذِى رَضِىَ لِنَفْسِهِ، وَ أَنْهى إِلَیْکُمْ عَلى لِسانِهِ مَحابَّهُ مِنَ الاَْعْمالِ وَ مَکارِهَهُ، وَ نَواهِیَهُ وَ أَوامِرَهُ، فَأَلْقى إِلَیْکُمُ الْمَعْذِرَةَ، وَ اتَّخَذَ عَلَیْکُمُ الْحُجَّةَ، وَ قَدَّمَ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ، وَ أَنْذَرَکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذاب شَدِید.
    فَاسْتَدْرِکُوا بَقِیَّةَ أَیّامِکُمْ، وَ اصْبِرُوا لَها أَنْفُسَکُمْ، فَإِنَّها قَلِیلٌ فِى کَثِیرِ الاَْیّامِ الَّتِى تَکُونُ مِنْکُمْ فِیهَا الْغَفْلَةُ، وَ التَّشاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ. وَ لا تُرَخِّصُوا لاَِنْفُسِکُمْ فَتَذْهَبَ بِکُمُ الرُّخَصُ مَذاهِبَ الظَّلَمَةِ، وَ لا تُداهِنُوا فَیَهْجُمَ بِکُمُ الاِْدْهانُ عَلَى الْمَعْصِیَةِ.
    عِبادَ اللهِ. إِنَّ أَنْصَحَ النّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ، وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصاهُمْ لِرَبِّهِ. وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ، و الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِینُهُ، وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ، وَ الشَّقِىُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَواهُ وَ غُرُورِهِ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ یَسِیرَ الرِّیاءِ شِرْکٌ، وَ مُجالَسَةَ أَهْلِ الْهَوى مَنْساةٌ لِلاِْیمانِ، وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّیْطانِ. جانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجانِبٌ لِلاِْیمانِ. الصّادِقُ عَلى شَفا مَنْجاة وَ کَرامَة، وَ الْکاذِبُ عَلى شَرَفِ مَهْواة وَ مَهانَة. وَ لا تَحاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاِْیمانَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ، وَ لا تَباغَضُوا فَإِنَّهَا الْحالِقَةُ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ الاَْمَلَ یُسْهِى الْعَقْلَ، وَ یُنْسِى الذِّکْرَ، فَأَکْذِبُوا الاَْمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ، وَ صاحِبُهُ مَغْرُورٌ.

    بى شک خدا داناى اسرار است و از اندیشه و راز دل هر کس با خبر. او به هر چیز احاطه و بر هر کار تواناست. پس هر کس از شمایان که براستى مرد کار است در فرصتى که برایش پیش آمده است باید، پیش از آنکه اجل بناگاه او را برباید، دست به کار شود. آرى، در فراغتى که دارد و گرفتاریها هنوز او را در منگنه ننهاده است و نفَس براحتى مى آید و خفگى مرگ، نفس گیر نشده است، باید براى خود و آینده اش آماده شود و از کاروانسراى دنیا براى خانه اصلى رهتوشته بردارد.
    پس اى مردم، شما را به خدا، شما را به خدا در مورد کتابش که نزدتان به امانت نهاده و حقوقى که به ودیعت سپرده است، که بى تردید خداى سبحان شما را بیهوده نیافریده و سر خود وانگذارده و در وادى نادانى و نابینایى رها نساخته است. راه خیر و شر را به شما نمایانده و کردارتان را دانسته و پایان زندگیتان را نوشته است. قرآن را بر شما فرود آورده که روشنگر هر چیز است، و پیامبرش را روزگارى دراز در میان شما زندگى بخشید، و در پرتو کتابش دین خود را که براى او و شما پسندید کامل کرد، و کردارهایى را که دوست دارد و نیز اعمالى را که خوش ندارد رسماً ابلاغ فرمود، و راه عذرخواهى را بست، و حجّت را بر شما تمام کرد، و پیشاپیش شمایان را بیم داد و از سقوط در عذاب شدید ترسانید.
    پس اینک تتمّه عمر خویش را غنیمت شمارید و صبر و پایدارى پیشه سازید، که این روزها نسبت به روزهایى که به غفلت و دورى از موعظه سپرى کرده اید، اندک است. خود را در سراشیبى رفاه طلبى و بى بندوبارى میفکنید که به چاه ستمگران سقوط کنید، و سهل انگارى و سازشکارى نکنید که در گناه افتید. بندگان خدا، هر کس خداى را بیشتر اطاعت کند بیشتر به خیر و سعادتخود دست یازد، و آن که بیشتر پروردگارش را معصیت کند بیشتر در نکبت و سیه روزى خود گام برداشته است.
    مغبون آن که خود را فریب دهد، و شادمان کسى که دینش سالم مانَد، و خوشبخت آن که از دیگرى پند گیرد نه خود مایه پند دیگران باشد، و بدبخت کسى که فریب هوس خویش خورَد.
    بدانید ریا هرچه هم کم باشد شرک است، و همنشینى با بلهوسان، ایمان را از یاد برَد و حضور شیطان را در پى دارد. از دروغ بپرهیزید که ضدّ ایمان است. راستگو بر بلنداى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو بر پرتگاه سقوط و خوارى. هرگز رشک مبرید که ایمان سوزد چونان آتش که هیمه سوزد، و با یکدیگر دشمنى مکنید که هر خیر و برکتى را بر باد دهد. بدانید که آرزوى دراز، اندیشه را تباه کند و یاد خدا را از دل برَد. پس آرزوهاى رؤیایى را دروغ دانید، که فریب است و کسى که آن را پذیرد فریب خورده است.****

    انشاءالله که خیلی شعاری نشد.

    اجرکم عندالله
    التماس دعا
    یا علی

    ------------------------------------------------------------------------

    *در قسمت سوم از فیلم «امام علی(ع)» که وردان وقتی میبینه اباقطام و قطام دارن میژیچوننش و موضعگیری تندشون رو و ادعای آمادگیشون برای جهاد با ولید رو میشنوه، این حرف رو میزنه.
    ** اِتُد 7/0 ام را می گویم.
    *** اغراق در وضع فعلی واحد و البته توصیف حالت عادی واحد
    ****خطبه 86 نهج البلاغه



    نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

       1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    فایل ها
    سخنرانی حاج حسین یکتا
    ساعات روزانه مؤمن
    [عناوین آرشیوشده]