سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل دردهای یک آدم وی آی تیست

این ها درد است 1؛ حال 'دردِ دل' یا 'دل درد'!

سه شنبه 88 تیر 2 ساعت 2:44 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم
و بذکر مولانا صاحب الامر و الزمان

این ها درد است 1؛ حال "دردِ دل" یا "دل درد"!

این ها قسمتی از دردِ دل هاییست که متأسفانه رویشان وقت کافی نگذاشته ام، و نتیجه-همانطور که اگر بخوانید می فهمید- چند کیلو(!)(1) درد شده که شاید برخوردی که با این دردها کرده ام، بیشتر به "دل درد" بخورد! تا "دردِ دل"، انگار که خواسه باشم از شرشان خلاص شوم، ولی حقاً اینطور نیست.
----------------------------------------------------------


این 6، 7 سالی که در حال و هوای بلوغ و نوعی گذار بودم (و هستم)، همواره درگیر دغدغه ها و سؤالات و افکار و ... بسیار بوده ام (و هستم). از سویی به دنبال آنها نرفتن ها (حتی تا حداقل های لازم در خیلی جاها) و از سوی دیگر، در مواردی بیش از حد وقت گذاشتن ها (که البته آن هم چون تقریباً هیچ جریان و نظم و برنامه ای نداشته، ............ ). و نتیجه ی این افراط و تفریط ها...؛ بی عدالتی ها...؛ خیانت(2)و ...
به دنبال منابع و مراجع رفته ام. به سراغ اساتید، فضاهای فرهنگی، کتب و... و...، و همه آنها  بلکه فراتر، معشوق و محبوب، رفته ام؛ و درستش آن است که نرفته ام چون کم استفاده کرده ام(3). در حرکتی که «حرکت» نبود (و نیست). و این علتی دارد.
امروز در راه نانوایی فکر می کردم که چرا استدلالها و حرفهایم در خانواده آنقدر که باید، راحت و مورد توجه نیست. حرف که غلط نیست، حتی مخاطبم که خانواده هست هم قبولشان دارد، پس مشکل کجاست؟! دیدم فضای حاکم بر حرفهایم، بیشتر تقلیدی و نقل قولیست، حرفهایی که اغلب از خودم نیست، و حرفهایی که در خودم نیست، در اعمالم. اندیشه ام در آن حد که باید مستقل نیست و این، اعمالم را به ورطه تقلید و ماندن در ظواهر و اَداها انداخته...
----------------------------------------------------------

شنبه به سراغ یکی از دوستان قدیمی رفتم. بایست با شایان(4) حرف می زدم و همان حداقل یافته هایم را به او هم می رساندم. هرچند ای کاش که او هم بیشتر می گفت. و یا او گفتم از...
...ما به نوعی و در حدی در فضایی از تمدنی معروف به غرب هستیم. و در ساختارهای این تمدن، که اساسشان انسان شناسی و هستی شناسیش است، و سعیی که در پاسخ به ابعادی که از ما ترسیم کرده.(5)
اگر انسان و جهان هستی را به درستی نشناسی، نمی توانی ابعاد وجودی و نیاز او را به درستی درک کنی، و پاسخگوی نیازهای او نمی توانی باشی. مشکل اصلی این تمدن شاید این باشد؛ و نتیجه، ساختمانیست متزلزل و ناهماهنگ و پرسوراخ و پر از موجودات موذی(6) و ... که ما تقریباً(!) در فضای آن نفس می کشیم. (نگویم زندگی می کنیم بهتر است!)
و در این میان ما کجای کاریم؟ به دنبال هویت رفتن ها، سؤالات و جستجوها، غرب شناسی ها و معرفت نفس ها و حتی معرفت شناسی و... و همه این « ......... شناسی » ها برای چیست؟
روایت است که معصوم(ع) می فرماید: "خدا رحمت کند کسی را که بفهمد از کجاست، در کجاست، و به سوی کجاست" «من أین، الی أین، و فی أین»
با شناختن "من أین" و "الی أین" جهت گیری کلی حیات را می شناسیم، و شناختن  محیط زندگی، قسمتی از "فی أین" است. و در این میان ماییم و این ساختار ویران که بر محیطی که ما قرار است در آن جاده ی حیات را بسازیم، غالب شده و محیط زندگی ما را شکل داده. ما باید با آن درگیر شویم، ولی به آن تن ندهیم و تسلیمش نشویم. ساختاری که با شناخت ناصحیحی که از ابعاد ما داشته، نقشهایی را برای ما در خود تعریف کرده و ساخته، که نه تنها مجموعه این نقشها پاسخگوی ما نیست که خود بحران آفرین است. و ما درمیان این نقشها باید «زندگی» کنیم.
 آن ساختار صحیحی هم که ما بدنبالش هستیم هنوز شکل و الگویش تکمیل و تمام نیست. خُب، برای حیات در این میان چه باید کرد؟ ماییم و حیات و نقشهایی که متناسب با ابعاد وجودیمان، در حیات باید ایفا کنیم. نقشهایی «باید»ی، که با ساختار «هستها» چندان هماهنگی ندارد.
هر کدام از ما درحدّی و در زمینه هایی در حال جستجوییم، چه در فکرها و آنچه باید، و چه در آنچه هست، و چگونگی نیل از هست ها، و در هست ها، به بایدها. و یکی از مهم ترین منابع (اگر نگوییم مهم ترین منبع) برای جستجو در این میان، یافته های دیگران است. به بیانی همان «و أمرهم شورا بینهم». مهدی فاطمی صدر(7) راجع به شکل رشد شهدا در جبهه نکته ظریفی می گفت. می گفت شهدا رشدشان، نوعی رشد جمعی بوده. در هر جمعی یک عده دوست و همراه بودند، که هر کسی که قدمی بالا می رفت، دست بقیه را هم می گرفت و با خود بالا می برد و رشد می داد. و ما نیز باید اینچنین حرکت کنیم. هر کدام باید به دنبال آن باشیم که خود را بهتر بشناسیم، و در کنار آن متناسب با ابعاد خود، نقشهایی که باید را متناسب با هست هایمان و هست های محیطمان تعریف کنیم و در پی اش باشیم که معارف خود را از طریق روابط و حلقه های ارتباطی، اصلاح، تکمیل، و گسترش دهیم و به دیگران برسانیم.
----------------------------------------------------------

در دوران دبیرستان، از یکی از درسهای کتاب بینش اسلامی که مربوط به اندیشه های امام خمینی ره بود، جمله ای از ایشان برایم یادگار ماند.
"تا نخواهی یک کار را، نمی توانی. و تا بیدار نشوی، نمی خواهی."
مطمئناً اگر ما در آن حد که بیدار هستیم، نخواهیم، این بیداری کم می شود. و از سوی دیگر هر چه قدر که بخواهیم، این بیدارترمان می کند. در واقع بیداری و خواستن، دو بال برای اوج گیری توانستن اند.
----------------------------------------------------------

یاد شعر حاج منصور افتادم که با آن سوز دل می خواند:
کاش صاحب برسد، این جوانان همه را در ره خود پیرکند...
اللهم عجّل فی فرج مولانا صاحب الامر و الزمان و أهلک اعدائه و سهّل مخرجه
حسبنا الله و نعم الوکیل
یا علی
----------------------------------------------------------

*1  همانطور که دیده اید یا می بینید (یا هیچکدام) تقریباً کیلویی و بی نظم، چیزهای را که به ذهنم آمده را  نوشته ام.
*2  الآن که در حال پاکنویس این متن هستم، به کلمه «خیانت» که رسیدم، یکی از چیزهایی که به ذهنم خطور کرد، یکی از دیالوگهای انیمیشن "شیر شاه 5/1" بود، که بی مزگیست، و تا حدی هم بیجاست، آنجا که کومبا، آن گراز که دوست سیمبا بود، می گوید "خیانت، شرارت، بی معرفتی خر!!"... ببخشید که این قدر ذهن درب و داغانی دارم و چیز بهتری به خاطرم نیامد! (خواستم این توضیح را پاک کنم ولی دیدم شاید گفتن این حقیقت بد هم نباشد)
*3  به قول خودم شاگرد خوبی نبودم، ولی به قول قاسم جان که بهترین دوست و به بیانی استادم بود (و هست)، نه، تمرینم کم بود.
*4  شایان حسن پور را از دوران ابتدایی میشناسم و تقریباً تا پیش دانشگاهی با هم هم مدرسه و هم کلاس بودیم. الآن در بابل مهندسی برق می خواند. از افراد با استعدادی که با دیگران تفاوت هایی داشت (و دارد) و حساب دیگری در حوزه فکری رویش باز می کردم (و می کنم)... ان شاءالله خیر است.
*5  بنا را می گذاریم بر جستجوهای حقیقی در بنیان گذاران و گسترش دهندگانش. و در نظر نمی گیریم سیاستها و اغراض دنیا طلبانه بعضی را در گسترش اندیشه ها، و در شکل دادن و گسترش این ساختارها.
*6  مثل همین سوسک های کوماندو (معروف به سوسک فاضلاب)!!
*7  دوست عزیزی که در تابستان سال قبل با او آشنا شدم، و در مجموع شاید تا این لحظه 5 ساعت هم با او نبوده باشم و بیش از 10 ساعت با او صحبت نکرده باشم ولی گاهی سری به سایتش(vatr.ir) میزنم تا بلکه دوباره فعالش کرده باشد و بتوانم از او استفاده ببرم. خدا اول برای خودش، بعدش هم برای ما حفظش کند!




  • کلمات کلیدی : هویت، غرب، تمدن، درد دل، دل درد، هست، باید
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    باسمه تعالی


     سؤال: چه ملاک‌هایی را در رابطه با انتخاب رئیس جمهورِ دوره‌ی دهم باید در نظر داشت تا کمتر در انتخاب خود به اشتباه بیفتیم؟


    جواب: در راستای انتخاب رئیس جمهور باید این نکته را مدّ نظر داشت که انقلاب اسلامی نوری است الهی جهت عبور مردم جهان از غرب‌زدگی به سوی حاکمیت الله، و در این راستا تنها فردی می‌تواند رئیس جمهور نظام اسلامی باشد که نسبت ما را با غرب بشناسد و نسبت به غرب‌زدگی جوامع و آفات این غرب‌زدگی، آگاهی کامل داشته باشد.

        فرهنگ غربی نسبتی که انسان با پروردگارش داشت را مورد غفلت قرار داد و از توجه به انسان کامل و حجت خدا که متذکر چنین نسبتی است روی برگرداند، و انقلاب اسلامی تمام توجه خود را متوجه بازگرداندن این نسبت نموده و هرگاه که دولت‌ها از این نکته غفلت کرده‌اند و اصالت را به غرب داده‌اند، انقلاب اسلامی را در حجاب برده و عهد مردم را نسبت به اهداف عالیه‌ی انقلاب اسلامی ضعیف نموده‌اند.

        انقلاب اسلامی موجودیت غرب را به چالش کشید و مشروعیت آن را زیر سؤال برد، و لذا تنها تفکری می‌تواند در جایگاه دولت، انقلاب اسلامی را به جلو ببرد که معتقد به مشروعیت غرب نباشد و متوجه باشد تمدنی که در مناسبات خود رابطه‌ی جامعه را از عالَم قدس و معنی قطع کرده محکوم به بحران و اضمحلال است.

        باید کاندیداهای ریاست جمهوری نسبت خود را با تحقق تمدن اسلامی روشن کنند تا مشخص شود در این راستا برای غرب چه جایگاهی قائلند.

        کاندیدایی که می‌خواهد با آمریکا مذاکره کند تا آن را متوجه انحرافش بنمایند، غیر از کاندیدایی است که می‌خواهد با آمریکا مذاکره کند تا خود را با فرهنگ غربی هماهنگ نشان دهد، و ملکوت خود را زندگی غربی می‌داند، در عین غیبت خدا در مناسبات اجتماعی سیاسی جامعه، و ضعیف‌شدن چشم حق‌بین انسان. چنین فردی ناخودآگاه جامعه را به نیست‌انگاری سوق می‌دهد، برای عبور از نیست‌انگاری و برگشت به هویت خود، کافی نیست با روحیه‌ی استکباری غرب مخالف باشیم، باید به نور توحید؛ ذات غرب را شناخت تا آن را به چیزی نگرفت و مرعوب آن نشد و بتوان در بستر انقلاب اسلامی آرام‌آرام مردممان را از ظلمات غرب‌زدگی برهانیم و به نور حضرت بقیة‌الله(عج) منور گردانیم.

       باید در این موضوع هوشیاری کامل داشت که هراندازه کاندیداها به غرب اصالت دهند به همان اندازه با شعارهایی که بیشتر آرمان‌های غربی‌شدن را در ما تحریک می‌کند، انقلاب اسلامی را در حجاب می‌برند و باز مردم گرفتار برهوت زندگی غربی می‌شوند و از برکاتی که در بستر انقلاب اسلامی می‌توانند از آن‌برکات برخوردار شوند، محروم می‌مانند.

        اگر ما در منظر خود انقلاب اسلامی را دوران گذار از ظلمات مدرنیته به نور حضرت  بقیة‌الله(عج) ببینیم، در انتخاب ریاست جمهورِ انقلاب اسلامی به خطا نمی‌رویم، چون برای ارزیابی شخصیت او مطابق روح زمانه عمل کرده‌ایم و از زمانه عقب نمی‌افتیم. ولی اگر هنوز با ملاک‌های غربی می‌خواهیم افراد را ارزیابی کنیم، به غربی گره خورده‌ایم که در بحران و اضمحلال است، باید مواظب بود کاندیداها با تحریک جنبه‌های غرب‌زده، ما را شیفته‌ی خود ننمایند و از حکمت به سوی وَهم سوق ندهند که در آن حالت همواره دنباله‌رو غرب خواهیم ماند و عملاً به انقلاب اسلامی پشت کرده‌ایم.

        باز عرض می‌کنم از آن‌جایی که انقلاب اسلامی، فرهنگ عبور از غرب به سوی فرهنگ انبیاء است، کسی می‌تواند به معنی واقعی مسؤل دولت‌ این نظام باشد که موقعیت خود را با غرب مشخص کرده باشد. 

        امروز غرب‌زدگی شکل‌های گوناگونی دارد و انقلاب اسلامی آمریکا را که صورت نهایی غرب است، شیطان بزرگ می‌نامد و لذا هر اندازه نسبت انسان‌ها به انقلاب اسلامی نزدیک است، نسبت به آمریکا فاصله دارند و راحت‌تر می‌توانند نسبت به آن واکنش نشان دهند.

    موفق باشید.

    برگرفته از سایت گروه فرهنگی المیزان

     



    نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    محکومیت یک تمدن

    چهارشنبه 88 فروردین 12 ساعت 5:29 صبح

     

    «بسم الله الرحمن الرحیم»

     

    متن زیر از نوشته های مقام معظم رهبری در سال 49 می‌باشد.

     طبعا فضای ترسیم شده در این نوشتار مربوط به همان دوران می‌باشد

     و اعتقاد نداریم که با فضای این زمان کاملا هم خوانی دارد

     ولی در نوشته زیر نکات در خور تأملی وجود دارد که نه تنها برای این زمان

     که برای هر زمان دیگری نیز مفید جلوه می کند

     

    آشنایان نه غریبست که دلسوز منند  ..........  چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت

    این حاصل سرگذشت ماست

     سرگذشت عبرت آموز و غم انگیز مردمى که چون از خود برفتند و خویشتن خویش را فراموش کردند و دست تطاول به میراث گرانبهاى خود گشودند و اندوخته قرنها را ابلهانه نثار مقدم تمدن عیار غرب کردند و به جاى تمدن و فرهنگ غنى و اصیل و ریشه دار خود، به بازمانده پرداخته هاى دیگران دل خوش ساختند ... بیگانگان را نیز دل برایشان بسوخت، چه رسد آشنایان را.

     تردید نکنیم که بلاى بزرگ قرن، براى ما، ملت، اسلام، بلاى «خودباختگی» است، خود باختگى و هضم شخصیت در برابر غول «تمدن غرب.» بلاهاى بزرگ طبیعت؛ طوفانهاى سهمناک، زلزله هاى خانمان برانداز، وباها و طاعونها و بسى بزرگتر و هول انگیزتر از اینها در برابر بلاى خودباختگى و «خود فراموشی» پدیده هائى حقیر و کم اهمیت اند. زیرا که در آن همه، اجتماع، بخشى از پیکر خود را از دست مى دهد و در این، روح و هستى و کیان خود را ...

     اگر چه دیر زمانى پیش از آنکه دستور لزوم «فرنگى مآب شدن از همه جهت» از زبان یکى از فریفتگان تمدن صادرشود، زمینه گسترش فرهنگ به وسیله طرفداران آن فراهم گشته بود که بازار مصرف و «فضاى حیاتی!» مى‌جستند و با واسطگى عاملان شکمباره و جاه طلب آنها فراهم آمده بود، و صلابت و استحکام «روحیه اسلامی»- که آخرین جلوه اش در ماجراى فتواى میرزاى شیرازی، چنگ و دندان بحرامیان غرب نموده بود - از بین رفته و جاى خود را به «حس پذیرش» بى قید و شرط داده بود؛ ولیکن این «مغزشوئی» درازمدت و پرحوصله آن روز بى پرده گشت که در چشم انداز زندگى این محکومین، همه چیز رنگ مغرب گرفت، اصالتها همه افول کرد و تصنع و تقلید از همه سو جایگزین آن شد. حربه «سنت شکنی» به جمعى بینواى بى خبر - که خود نیز مست و مسموم از شراب زهرآگین دشمن «کمین گرفته» بودند - سپرده شد و آنان که همچون به خواب رفته امواج «هیپنوتیزم»، بدون اراده و خواست واقعى خویش و به میل آن نقابداران هدایت مى شدند، به جان همه چیز و همه کس افتادند و چه جنایت عظیمى که انجام شد و چه کشتار هولناکى که در محدوده معنویت ها و ارزشهاى اخلاقى و اندیشه هاى بلند و جهانساز و ایده هاى انسانى و شریف به وقوع پیوست و چه اصالتها که محو گشت و جاى خود را به تصنع داد و خلاصه چه ثروت هنگفتى از فرهنگ و اخلاق که بر باد رفت و به جاى آن اراجیفى - که جز «تقلیدى بودن» بهانه اى نداشت - روئید .. و شگفت آنکه این همه در کمتر از نیم قرن به وقوع پیوست.. و همیشه ویران کردن آسانتر از ساختن است.

    ملتى که دهها قرن پیشینه تاریخى و نزدیک هزار سال اولویت علمى و مدنى داشت، خود را بى کس و بى چیز و تهیدست یافت و سراسیمه به دریوزگى بیگانه رفت، آن هم نه در یوزگى گوهر علم - که روزى دره التاج مدنیت خود او بود - بلکه به دریوزگى لقمه نانى که شکمى سیر کند یا پس مانده سفره عشرتى که ساعتى را بى خبرتر و غافلتر از آنچه بود، بگذراند و دست آخر، در یوزگى مشتى فرمول و اصطلاح بى محتوا و میان تهی. که بیش از آنچه بهره به کسان مى توانست داد، به کار کبر و ناز صاحبانش و گویائى عجز و فقر ما و قدرت و غناى دیگران، مى توانست آمد! و چنین شد که اکنون هر چه مى‌نگریم چشمگیرتر از جلوه‌هاى مدنیت غرب در آفاق جامعه خود چیزى نمى‌یابیم. از صنعت تا هنر و از فلسفه تا ادبیات و از سیستم اجتماعى تا رویه‌ى زندگى و تا .. آرایش و لباس، همه چیز - به تفاوت - رنگى از بیگانه مى نماید، بعضى کمتر و برخى بیشتر.. گویى این، آن ملت نیست که قرنها بر مسند نشینى علم و فلسفه و هنر مى نواخت و هنوز هم با این ادبار و ورشکستگی، دنیا نام رجال نامى و دانشمندان بزرگش را از یاد نبرده است.

    درد آور آنکه این خواب آلوده دورانها، اگر هم گاه یک لحظه دیده از این خواب مرگ بر گشود و نگاهى حسرت بار و نه برانگیزاننده - به گذشته خود افکند در این گذشته، افتخارآمیزترین و پرشکوه ترین دیدگاهها را به نظر نیاورد و فراز قله هاى شرف و انسانیت را - که یادش بخیر - ندیده گرفت و آنسوى این اوجگاه را که خود از آن چندان خبر و اثرى هم نداشت، در هاله ئى از پندار و خرافه، به آرایش بهشت برین مجسم کرد. پیشینه فخرآفرین خود را جز در ویرانه هاى قصر فرعون و ضحاک طلب نکرد «و افسانه اى فراموش شده» دیرینه را بر حقایق و واقعیتهاى تاریخ ترجیح داد و رمانهاى قهرمانى را بر درسهاى آموزنده علم و ادب و فرهنگ و معرفت برگزید و منشور آزادگى و عز و شرف را که سیزده قرن در دست او و از آن او بود بیگانه شمرد و بدان نظرى بى‌تفاوت افکند و احیانا از آن روى بگردانید. و گزافه نیست اگر بگوئیم این نیز خود جزئى است از معجون جادوئى که دیو استعمار در این بخش از جهان با آن تغذیه مى کند و ادامه حیات مى‌دهد .. و بر این مدعا چه حجتى از این برتر که تماشاى آن منظره خیالی، حتى یک لحظه غرور و استقلال و «خود نگری» را در او بر نینگیخت و البته - اگرچه براى کوته مدتى - او را سرگرم و مشغول داشت .. یعنى حالتى در اثر با خواب یکسان!

     بزرگترین خسارات این خود فراموشى و بیگانه گرائى آن بود که انبوه فراهم آورده هاى دیگران، حجابى شد در برابر آنچه براى این ملت از آب و هوا ضرورتر است؛ در برابر آنچه این ملت یک روز زندگى خود را از او باز یافته و در سایه آن به جهانى پرتو زندگى افکنده و اینک با فراموش کردن و کنار گذاردن آن، جسمى بیجان و پیکرى ناتوان شده است، در برابر مکتبى که «واضع» آن «خدا»ست، خداى انسان آفرین و از نیازهاى او و ترکیب وجودى او آگاه .. در برابر نظامى تجربت شده و آزموده و امتحان داده و از این امتحان موفق و سربلند به در آمده .. در برابر اسلام .. مکتب توحید و انسانیت.

     غول «تمدن غرب» که اکنون در برابر ما قد برافراشته، یک «واقعیت» است، واقعیتى است که هر لحظه بر حجم آن مى افزاید و بخش دیگرى از فضاى تنفس انسانها را اشغال مى کند. فرآورده هاى این تمدن که بى گمان همه محکوم یک حکم نیستند؛ هر روز و هر ساعت رو به توسعه اند. بشر امروزى که به اضطرار، قالب پولادین این تمدن را بر خود تحمیل کرده، هر لحظه بیش از پیش خود را محتاج آن حس مى کند، قلمرو این تمدن که تا چندى پیش فقط صحنه این کره خاکى بود؛ امروز، اوج آسمانها و سیارات دور دست را نیز دربرگرفته است، ماه و زهره و مریخ که روزگارى جز در رصدخانه هاى منجمان یا سروده هاى شاعران و یا در افسانه ها و اساطیر خدایان، طرحى از خود نمى‌نمودند - آن هم طرحى وهم آمیز و خیال انگیز اکنون ذلیل و زبون تمدن بشرى و بازیچه دست ماشین مخلوق و فراهم آمده اویند. آری، این تمدن، واقعیتى است .آن هم واقعیتى هر لحظه رو به رشد و تورم، و به هیچ وجه نمى توان آن را نادیده یا حقیر و غیرقابل اعتنا تلقى کرد.لیک با اینهمه، این تمدن بدین شکل کنونى اگرچه ساخته دست انسان است، در خور انسان نیست، فرزندى است که از خون مادر تغذیه مى کند و در مسیر خود به سوى رشد و کمال، قدم بر بناگوش و سینه آفریننده خویش مى کوبد و افزایش خود را با کاستى او تامین مى کند... تاکنون چنین بوده و چنین رفته است.

     آری، آنچه این واقعیت را - واقعیت تمدن صنعتى را - تحمل ناپذیر ساخته، واقعیت دیگرى است و آن ناسازگارى این تمدن است با «انسان.» تمدن بشرى که باید براى انسان و در راه ترقى و کمال او به کار افتد، پیوسته در اضمحلال انسان کوشیده و از «سرور موجودات زمین» برده اى فرمانبردار و یا - به قول نویسنده دانشمند این کتاب - ماشینى یا چهار پائى ساخته است .. و این است سند محکومیت این تمدن. ادعا نامه هوشمندان و آگاه دلان بشر بر ضد این تمدن در همین یک جمله خلاصه مى شود. نه کسى با صنعت مخالف است و نه با شعورى از تسهیل امور زندگى رو گردان. آنان که در لباس مذهب از غم راهیابى بشر به کره ماه ، خودسوزى مى کنند و همچنین آنان که با ماسک غمخواران بین‌المللى ملتهاى ضعیف، کشورهاى در حال توسعه را از رو کردن به صنعت بر حذر مى دارند، یا احمقند و یا مزدور. خیر، صنعت شریف است و پیشرفت دانش و معرفت، ستوده. و هر گامى در راه تکامل علم و تکینک قابل ستایش و شکر فراوان .. ولى انسان و صفات ویژه انسانی، غایتى است که این همه باید براى او و در راه کمال و رفاه او به کار افتد. صنعتى که «انسان» را بکوبد، دانشى که براى اوج گرفتن، پا بر سر آدمى بگذارد، علم و تکنیکى که براى رسیدن به سرزمین هاى ناگشوده، خصال ویژه آدمى را در زیر چرخ و پرگردونه اش خرد کند، شریف نیست و خبیث است، دوست نیست و دشمن است، خادم نیست و خائن است، گرد آوردنى نیست و هر چه زودتر و فورى تر دور ریختنى است. این است سخن ما و سخن هر انسان‌دوست واقع بین و آگاه. و طرفه آنکه خود این تمدن نیز اکنون مى رود که به این حقیقت واقف گردد!

     آری، تمدن پرهیاهوى غرب که با یک نعره مستانه دنیا را مرعوب خود ساخت و پرچم اقتدار خود را بر قلل جهان بر افراشت، امروز پس از گذشتن از مرحله غرور جوانی، کم کم به عیوب خود واقف مى گردد و خلاء هاى عمیق و تضادهاى بزرگ را در وجود خویشتن در مى یابد؛ خانه زادان این تمدن پس از تجربه اى بالنسبه طولانى تازه احساس مى کنند که به بهاى تکنیک پیشرفته و «سرعت» و «سهولت» که برچسب هاى مشخص این تمدنند، انسانیت خود را و سنت هاى انسانى را فراموش کرده اند .. و آنگاه وحشت این باخت سنگین ، گزنده ترمى شود که در سوغات فکرى رقباى سیاسى و اجتماعى نیز آنچه بتواند این از دست رفته را بازگرداند؛ مشاهده نمى‌کنند .. و این است که مى‌بینیم دیوانه وار و نسنجیده در به در به دنبال وسیله تسکین بخشى مى‌‌روند. اگر شد با کوفتن در بتخانه‌هاى هندوئیزم و جینیزم و مسلک یوگا و هر مسلک عرفان مآب دیگر و اگر نه با مسخره بازیهائى از قبیل هیپى‌گرى و غیره و دست آخر با آویختن به دام «مارى جوانا» و «ال.اس.دی» و هروئین...

     دریافت این واقعیت براى آنان که خود را متعهد مى دانند، با احساس مسئولیتى سنگین ، دشوار ، طولانى ولى مقدس ، تضمین شده و با عاقبت ، همراه است. مسئولیت شناخت انسان و ویژگیهاى او، شناخت تمدن صنعتى و مشکلات و نابسامانیهاى آن، پیدا کردن راه حلى که از پیچ و خم هاى شرایط موجود، بشریت را به نقطه شروع زندگى در خور و سعادتمندانه اش رهبرى کند و بالاخره، اراده و همتى پولادین که او را در این راه به پیش براند و مشکلات عظیم کنونى را در نظرش قابل عبور سازد.



  • کلمات کلیدی : ایران، هویت، غرب، تمدن، رهبر
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    فایل ها
    سخنرانی حاج حسین یکتا
    ساعات روزانه مؤمن
    [عناوین آرشیوشده]