سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل دردهای یک آدم وی آی تیست

بسم الله الرحمن الرحیم
و بذکر مولانا صاحب الامر و الزمان
--------------------------------------------------------------------
اول سلام علیکم جمیعاً و رحمت الله و برکاته؛

**********************************

(اگر کسی در جریان ماجرا نیست ممکنه چندان سر درنیاره، لذا پیشاپیش عذرخواهی می کنم، چون بنده هم قصد ندارم قضیه رو بازش کنم)
**********************************

در ضمن یکی از دلایل اصلی اینکه من نوشته ها را بر روی شبکه می گذارم نظرات و راهنمایی های شماست، پس لطفاً...
انشا الله استفاده خواهم کرد.

--------------------------------------------------------------------

این چند روز ناگهانی آمار بینندگان روزانه چند برابر شده. نمی دانم چرا ولی حدث می زنم برای ادامه خاطرات ماجرای آن یک روز است. اما...
ادامه ای درکار نیست. حداقل نه به شکل معمولش!

نوشتن آن خاطرات را غروب روز بعد از آن ماجرا، وقتی به خانه برمی گشتم در اتوبوس شروع کردم، ولی یک صفحه هم ننوشتم؛ و قصد هم ندارم تمامش کنم.
حقیقتش دیدم همه اش "من نامه" است. نه اینکه کار خاصی کرده باشم و ریا شود و از این طور حرفها؛ بلکه اثر چندانی از حقیقت در  آنچه که از وقایع می نوشتم نبود. ( همان بحث تاریخی(!!) تفاوت حقیقت با واقیت دیگه... به قول حاج علی فضلی، تا آخرش رو گرفتین چی شد؟ نگرفتین...!)

خواستم به جایش "من نامه" بنویسم از ضعفهایی که به نوعی بر من در آن یک روز حاکم بود...
... در این حال و هوا و حرفهایی که با خودم داشتم، رسیدم به یک دوست. دوستی که در آن روز یافته بودمش و بعد از چند روز که گذشته بود کمی گمش کرده بودم. کسی که شاید حدود نیم ساعت با او بودم و چهره اش را هم یادم نیست (تا آخرش رو گرفتین چی شد؟ ...نگرفتین...!)

حقیقتش این چند روز می خواستم با آن دوست درد دلی کنم، اما نه از آنچه آنجا گذشت، که از آنچه در دلم می گذشت و می گذرد... چون دوست عزیزی بود... آنجا کمی فهمیدم بوی سرباز امام زمان و ... با امثال من چه فرقی دارد.... هرچند هر گلی یه بویی داره، ولی بوی بعضیا فرق می کنه.
هر چند موقعیتش مهیا نبود که بنشینم و ساعتها با او درد دل کنم و ... ولی ای کاش آن لحظات آخر حواسم جای دیگری نبود و به جمله اش که دو بار هم تکرار کرد (شاید چون بنده خدا ما را هم با بچه بسیجی ها یکی گرفته بود) جوابِ چیز دیگری که آن لحظه در ذهنم می گذشت را نمی دادم.
هر که بود، عزیز بود... ان شا الله خیر است.

اما آن دوست کجا و مولایمان کجا... حتی جای قیاس هم نیست، هر چند که به هر دو می گویم "دوست"!
اللهم عجل فی فرجه و سهل مخرجه
حق یارتان
یا علی
-------------------------------------------------------------------
*نمی خواد فکر خاصی راجع به آن دوست بکنید. مرد بود!

*ممکنه بگین این بنده خدا چقدر پرته... مملکت این همه خبره ولی این یارو...
حقیقتش اساتید فن ماشاالله در شبکه کم حضور ندارند و مطالب قوی میگذارند. و من هم الآن تا حد زیادی درگیر خواندن دروس برای پایان ترم هایم هستم. اما اگر می پرسین پس چرا اینا رو می نویسم باید بگم:
به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تنهایی و آب سرد و استسقا




نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

این ها درد است 1؛ حال 'دردِ دل' یا 'دل درد'!

سه شنبه 88 تیر 2 ساعت 2:44 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم
و بذکر مولانا صاحب الامر و الزمان

این ها درد است 1؛ حال "دردِ دل" یا "دل درد"!

این ها قسمتی از دردِ دل هاییست که متأسفانه رویشان وقت کافی نگذاشته ام، و نتیجه-همانطور که اگر بخوانید می فهمید- چند کیلو(!)(1) درد شده که شاید برخوردی که با این دردها کرده ام، بیشتر به "دل درد" بخورد! تا "دردِ دل"، انگار که خواسه باشم از شرشان خلاص شوم، ولی حقاً اینطور نیست.
----------------------------------------------------------


این 6، 7 سالی که در حال و هوای بلوغ و نوعی گذار بودم (و هستم)، همواره درگیر دغدغه ها و سؤالات و افکار و ... بسیار بوده ام (و هستم). از سویی به دنبال آنها نرفتن ها (حتی تا حداقل های لازم در خیلی جاها) و از سوی دیگر، در مواردی بیش از حد وقت گذاشتن ها (که البته آن هم چون تقریباً هیچ جریان و نظم و برنامه ای نداشته، ............ ). و نتیجه ی این افراط و تفریط ها...؛ بی عدالتی ها...؛ خیانت(2)و ...
به دنبال منابع و مراجع رفته ام. به سراغ اساتید، فضاهای فرهنگی، کتب و... و...، و همه آنها  بلکه فراتر، معشوق و محبوب، رفته ام؛ و درستش آن است که نرفته ام چون کم استفاده کرده ام(3). در حرکتی که «حرکت» نبود (و نیست). و این علتی دارد.
امروز در راه نانوایی فکر می کردم که چرا استدلالها و حرفهایم در خانواده آنقدر که باید، راحت و مورد توجه نیست. حرف که غلط نیست، حتی مخاطبم که خانواده هست هم قبولشان دارد، پس مشکل کجاست؟! دیدم فضای حاکم بر حرفهایم، بیشتر تقلیدی و نقل قولیست، حرفهایی که اغلب از خودم نیست، و حرفهایی که در خودم نیست، در اعمالم. اندیشه ام در آن حد که باید مستقل نیست و این، اعمالم را به ورطه تقلید و ماندن در ظواهر و اَداها انداخته...
----------------------------------------------------------

شنبه به سراغ یکی از دوستان قدیمی رفتم. بایست با شایان(4) حرف می زدم و همان حداقل یافته هایم را به او هم می رساندم. هرچند ای کاش که او هم بیشتر می گفت. و یا او گفتم از...
...ما به نوعی و در حدی در فضایی از تمدنی معروف به غرب هستیم. و در ساختارهای این تمدن، که اساسشان انسان شناسی و هستی شناسیش است، و سعیی که در پاسخ به ابعادی که از ما ترسیم کرده.(5)
اگر انسان و جهان هستی را به درستی نشناسی، نمی توانی ابعاد وجودی و نیاز او را به درستی درک کنی، و پاسخگوی نیازهای او نمی توانی باشی. مشکل اصلی این تمدن شاید این باشد؛ و نتیجه، ساختمانیست متزلزل و ناهماهنگ و پرسوراخ و پر از موجودات موذی(6) و ... که ما تقریباً(!) در فضای آن نفس می کشیم. (نگویم زندگی می کنیم بهتر است!)
و در این میان ما کجای کاریم؟ به دنبال هویت رفتن ها، سؤالات و جستجوها، غرب شناسی ها و معرفت نفس ها و حتی معرفت شناسی و... و همه این « ......... شناسی » ها برای چیست؟
روایت است که معصوم(ع) می فرماید: "خدا رحمت کند کسی را که بفهمد از کجاست، در کجاست، و به سوی کجاست" «من أین، الی أین، و فی أین»
با شناختن "من أین" و "الی أین" جهت گیری کلی حیات را می شناسیم، و شناختن  محیط زندگی، قسمتی از "فی أین" است. و در این میان ماییم و این ساختار ویران که بر محیطی که ما قرار است در آن جاده ی حیات را بسازیم، غالب شده و محیط زندگی ما را شکل داده. ما باید با آن درگیر شویم، ولی به آن تن ندهیم و تسلیمش نشویم. ساختاری که با شناخت ناصحیحی که از ابعاد ما داشته، نقشهایی را برای ما در خود تعریف کرده و ساخته، که نه تنها مجموعه این نقشها پاسخگوی ما نیست که خود بحران آفرین است. و ما درمیان این نقشها باید «زندگی» کنیم.
 آن ساختار صحیحی هم که ما بدنبالش هستیم هنوز شکل و الگویش تکمیل و تمام نیست. خُب، برای حیات در این میان چه باید کرد؟ ماییم و حیات و نقشهایی که متناسب با ابعاد وجودیمان، در حیات باید ایفا کنیم. نقشهایی «باید»ی، که با ساختار «هستها» چندان هماهنگی ندارد.
هر کدام از ما درحدّی و در زمینه هایی در حال جستجوییم، چه در فکرها و آنچه باید، و چه در آنچه هست، و چگونگی نیل از هست ها، و در هست ها، به بایدها. و یکی از مهم ترین منابع (اگر نگوییم مهم ترین منبع) برای جستجو در این میان، یافته های دیگران است. به بیانی همان «و أمرهم شورا بینهم». مهدی فاطمی صدر(7) راجع به شکل رشد شهدا در جبهه نکته ظریفی می گفت. می گفت شهدا رشدشان، نوعی رشد جمعی بوده. در هر جمعی یک عده دوست و همراه بودند، که هر کسی که قدمی بالا می رفت، دست بقیه را هم می گرفت و با خود بالا می برد و رشد می داد. و ما نیز باید اینچنین حرکت کنیم. هر کدام باید به دنبال آن باشیم که خود را بهتر بشناسیم، و در کنار آن متناسب با ابعاد خود، نقشهایی که باید را متناسب با هست هایمان و هست های محیطمان تعریف کنیم و در پی اش باشیم که معارف خود را از طریق روابط و حلقه های ارتباطی، اصلاح، تکمیل، و گسترش دهیم و به دیگران برسانیم.
----------------------------------------------------------

در دوران دبیرستان، از یکی از درسهای کتاب بینش اسلامی که مربوط به اندیشه های امام خمینی ره بود، جمله ای از ایشان برایم یادگار ماند.
"تا نخواهی یک کار را، نمی توانی. و تا بیدار نشوی، نمی خواهی."
مطمئناً اگر ما در آن حد که بیدار هستیم، نخواهیم، این بیداری کم می شود. و از سوی دیگر هر چه قدر که بخواهیم، این بیدارترمان می کند. در واقع بیداری و خواستن، دو بال برای اوج گیری توانستن اند.
----------------------------------------------------------

یاد شعر حاج منصور افتادم که با آن سوز دل می خواند:
کاش صاحب برسد، این جوانان همه را در ره خود پیرکند...
اللهم عجّل فی فرج مولانا صاحب الامر و الزمان و أهلک اعدائه و سهّل مخرجه
حسبنا الله و نعم الوکیل
یا علی
----------------------------------------------------------

*1  همانطور که دیده اید یا می بینید (یا هیچکدام) تقریباً کیلویی و بی نظم، چیزهای را که به ذهنم آمده را  نوشته ام.
*2  الآن که در حال پاکنویس این متن هستم، به کلمه «خیانت» که رسیدم، یکی از چیزهایی که به ذهنم خطور کرد، یکی از دیالوگهای انیمیشن "شیر شاه 5/1" بود، که بی مزگیست، و تا حدی هم بیجاست، آنجا که کومبا، آن گراز که دوست سیمبا بود، می گوید "خیانت، شرارت، بی معرفتی خر!!"... ببخشید که این قدر ذهن درب و داغانی دارم و چیز بهتری به خاطرم نیامد! (خواستم این توضیح را پاک کنم ولی دیدم شاید گفتن این حقیقت بد هم نباشد)
*3  به قول خودم شاگرد خوبی نبودم، ولی به قول قاسم جان که بهترین دوست و به بیانی استادم بود (و هست)، نه، تمرینم کم بود.
*4  شایان حسن پور را از دوران ابتدایی میشناسم و تقریباً تا پیش دانشگاهی با هم هم مدرسه و هم کلاس بودیم. الآن در بابل مهندسی برق می خواند. از افراد با استعدادی که با دیگران تفاوت هایی داشت (و دارد) و حساب دیگری در حوزه فکری رویش باز می کردم (و می کنم)... ان شاءالله خیر است.
*5  بنا را می گذاریم بر جستجوهای حقیقی در بنیان گذاران و گسترش دهندگانش. و در نظر نمی گیریم سیاستها و اغراض دنیا طلبانه بعضی را در گسترش اندیشه ها، و در شکل دادن و گسترش این ساختارها.
*6  مثل همین سوسک های کوماندو (معروف به سوسک فاضلاب)!!
*7  دوست عزیزی که در تابستان سال قبل با او آشنا شدم، و در مجموع شاید تا این لحظه 5 ساعت هم با او نبوده باشم و بیش از 10 ساعت با او صحبت نکرده باشم ولی گاهی سری به سایتش(vatr.ir) میزنم تا بلکه دوباره فعالش کرده باشد و بتوانم از او استفاده ببرم. خدا اول برای خودش، بعدش هم برای ما حفظش کند!




  • کلمات کلیدی : هویت، غرب، تمدن، درد دل، دل درد، هست، باید
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    خاطرات یک دانشجوی اَلَکی(!) سیاسی(!!) - 1

    سه شنبه 88 خرداد 26 ساعت 4:19 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم
    و بذکر مولانا صاحب الامر و الزمان

    این از مقدمه، فعلا هنوز یادداشت کردن خاطره تموم نشده
    فقط همین شعر به ذهنم می رسه که ...

    چه شکسته ام من ای دوست! خُم می کجا، سبویی
    سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
    انشا الله ادامه دارد...


  • کلمات کلیدی : دانشجوی سیاسی
  • نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    بسم الله الرحمن الرحیم
    و بذکر مولانا صاحب الامر و الزمان

    تصویر زیر، تصویر خبر سایت قلم نیوز از سایتهای ستاد میرحسین موسوی است که با تیتر "با وجود اصرار احمدی‌نژاد بر تورم 15 درصد بانک مرکزی، تورم را 23.6 درصد اعلام کرد"، برای رسیدن به نتیجه خود با وارونه جلوه دادن حقیقتی که در عکسی که در همان صفحه از گزارش بانک مرکزی در مورد تورم گذاشته بود، به مخاطب خود علناً توهین می کند که تو نمی فهمی!!

    و این هم تصویر گزارش بانک مرکزی:

    من واقعا برای طرفداران آقای موسوی متاسفم که بهشون حق فهم حقیقت داده نمی شه.
    میگید نه پس توجه کنید:
    عکس قرار داده شده را بزرگ کنید و ببینید که در سطر چهارم مقدار تورم (رشد شاخص مذکور) در اردیبهشت ماه 15 درصد است. همچنین سند مربوطه در انتهای متن روند نزولی آهنگ رشد را بیان میدارد.غیر از این عدد 23.6 مقدار میانگین 12 ماه اخیر نسبت به 12 ماه قبل از آن میباشد. اما این سایت با نوشتن مطلبی به راحتی این واقعیت را وارونه جلوه داده و مانند همیشه حق درک حقیقت را از طرفداران سلب کرده است.



    نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    این نسخه اصلی آقا محسن نیست!! المثنیست!!

    سه شنبه 88 خرداد 12 ساعت 2:46 عصر

    بسمه تعالی

    (اولش بگویم که این برداشت شخصی من از نکته آخر فیلم مستند محسن رضایی است و بس؛ و آن وقت نمی دانستم دیگرانی هم مطالبی از برداشتهایشان از این مساله را روی اینترنت گذاشته اند. والسلام)

    به عنوان جوانی که امام انقلاب را ندید(!!)،
    امام خمینی (ره): ملاک، حال فعلی افراد است.

    فیلم آقا محسن را که دیدم نکته ای در آخرش برایم تازه بود، و آن هم المثنی بودن شناسنامه محسن رضایی بود.
    ولی مساله این نبود. مساله تاکیدی بود که در فیلم، با پخش صحنه آهسته ی لحظه نشان دادن شناسنامه توسط محسن رضایی در ستاد انتخابات کشور، روی این المثنی بودن شده بود.

    و برداشت من این بود که این یعنی
    ...محسن رضایی عوض شده،

    حالا دیگر او آقا محسن بچه های جبهه نیست،
    هویتش را عوض کرده،

    او دیگر دکتر رضایی است،
     اقتصاددان...

    ---------------------------------------------

    خیلی سعی کردم پیش خودم روی یکی از جملاتی که در فیلم مستند اول، از زبان محسن رضایی بیرون آمد ماله بکشم، ولی نتوانستم.
    آنجا که در اواخر فیلم در جلسه دیدار با دانشجویان عبارتی با این مضمون گفت که ما دیگر نباید مثل بعضیها در دهه اول انقلاب، ادعا کنیم که برای جهان حرف داریم. ما برای خودمان هم طرح نداریم. اول باید برای خود طرح داشته باشیم.

    خیلی سعی کردم بگویم خوب حرفش درست است دیگر - هرچند با یک زاویه دید می توان گفت حرفش درست است - ولی آن لحن بیان و آن نگاه که رضایی در جاهای دیگر داشت... به آن نگاه درست نمی خورد،
    به جای آنکهبرنامه های او ناشی از آن نگاه شد، نگاه او تحت تاثیر برنامه ها بود؛
    و این نگاه،
    چیز دیگری می گفت...

    یکی از دوستان از حاج همت جمله ای نقل می کرد :
    "جنگ ما وقتی تمام می شود که فرماندهان ما سوار تویوتای کولردار شوند."

    یا علی



    نوشته شده توسط : سجاد نوروزنژاد قادی | نظرات دیگران [ نظر]

    <   <<   6   7   8      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    فایل ها
    سخنرانی حاج حسین یکتا
    ساعات روزانه مؤمن
    [عناوین آرشیوشده]